بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

بهار زندگي من

اتاق بهار من

خیلی وقت بود که میخواستم عکسهای اتاق بهار رو بزارم تا امروز که بالاخره وقت کردم ( نه که دخترم اصلن خواب نداره، من به هیچ کاری نمیرسم) ست روختی و پرده اتاق رو خودم نقاشی کشیدم ، مامانم تیکه دوزی کرد به این خوشکلی شد کشوی جغجغه ها این عروسک ها رو مامانم بافته این تشک دم دستی رو هم خودم نقاشی کشیدم مامانم زحمت دوختنش رو کشید وسایل بهداشتی حوله صندلی حمام یکسری از لباس کوچولوهای بیرونی بهار که خودم خیلی دوستشون دارم کفش های بهار خانوم جورابهاش پیشبندهاش لباس بافتنیها هم هنر مامان گلمه...
25 تير 1392

غلت زدن

بهارم يه ساعت پيش براي اولين بار غلت زد، داشتم ازش فيلم ميگرفتم كه يه دفعه چرخيد، از شوق چنان جيغي زدم و هورايي كشيدم كه نگو! حتي خود بهار هم انگار كه متوجه كار جديدش شده باشه خيلي ذوق كرده بود، لحظه هايي تو زندگي هر مادر هست كه فراموش نشدنيند...
25 تير 1392

لذت وصف نشدني

گاهي خانه زياد تر از حد كثيف و نامرتب ميشود گاهي ظرفها بيش از حد روي هم تلنبار ميشوند،  گاهي بيش از حد خاك، بيش از حد خرده ريز روي فرش... اما اصلاً برايم مهم نيست ديگر! اين خانه، اين آشپزخانه، اين ظرفها، اين فرشها تا ابد همينند كه الان هستن، اما بهار امروز بهار ديروز نيست بهار فردا هم نخواهد بود درست است كه جناب پدر گاهي از اين بينظمي شاكي ميشود اما برايم مهم نيست ، من دارم از كودكي كودكم لذت ميبرم...
6 تير 1392

بدون عنوان

سه ماهگيت مبارك فرشته كوچولوى من، دوماهگيت همزمان بود با برگشتن از مسافرت و واكسن دو ماهگي كه نتونستم برات پست بزارم، درگير تب بعد از واكسن بودم كه خدا رو شكر زياد اذيت نشدى و اونقدر كه ميترسيدم بد نبود. بگذريم، هر روز داري بزرگتر و شيرينتر ميشي نازنينم
4 تير 1392

خاطرات بارداري١

تو يادت نمياد... روزايي بود كه مامان بدون ترس از چاق شدن دولُپي شيريني خامه ايي ميخورد تا پروانه كوچولويي تو وجودش بال بزنه
3 تير 1392

رشد كن عزيزم

وصف نشدنى اند لحظه هايى كه عاشقانه در آغوشت ميكشم و تو شادمانه از وجودم تغذيه ميكنى، شاپرك مادر
3 تير 1392
1